تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۳۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
بدون معطلی و لحظهای تردید گفتم:
- باشه، من تا ده دقیقه دیگه اونجام.
شنیدم که کمند تقریباً جیغ زد:
- نه دانیار، نیا...
توجه نکردم با گفتن " خداحافظ" تندی، تلفن را قطع کردم و به سمت کارگاه برگشتم که دیدم بچهها درست مقابل ورودیاش ایستادهاند. متین با چهرهای متارمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
ممنون از همراهی تون
۱۱ ماه پیشسارای
10خدایش منم بودم شک میکردم، نخود هر آش شده این دانیار،اخه یکی نیست بگه به توچه اخه،بشین شیرنیاتو بپز دیگه اخه،برای من کاراگاه شرلوک هلمز شده اینم
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
بذارید تو پارتای بعد به حسابش میرسم، هر چند تاثیری نداره😭😂
۱۱ ماه پیشنرگس
۱۹ ساله 00چقد متفاوته شخصیت دوستای دانیار کامران محیا متین... هر کدوم یه طورن واقعا قلمتون عالی
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
ممنون از همراهیتون عزیز💙
۱۱ ماه پیشاسرا
20من جای پلیس بودم به اولین که شک میکردم همین دانیارباورکنید
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
اتفاقاً تو پارت های بعدی براش دردسر میشه، حالا صبر کنید. 😅🧡
۱۱ ماه پیشملیگا
10من که منتظرم قشنگ پوستشو بکنن پسره پررو🤣🤣
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
بابا، گناه داره پسرم😭😂 بی رحم نباشید
۱۱ ماه پیش
سلینا
00خوبه